معراج آیات

قرآن، معجزه ی آخرین پیامیر مرسل...

معراج آیات

قرآن، معجزه ی آخرین پیامیر مرسل...

معراج آیات

این جا فضایی است که می خواهد آیات قرآن، کتاب آخرین پیامبر مرسل، حضرت محمد صلی الله علیه و آله را در فضای صفر و یک منتشر کند...
تا شاید تفکر ما در آیات الهی کمی بیشتر از پیش باشد
ان شالله

إنّا نحنُ نزّلنا الذّکر و إنّا لها لَحافِظوُن...

بایگانی
نگارنده

در طی رشد اندیشه اسلامی و دگرگونی در دانش مسلمانان، ما مواجه با تحول در تفسیر و نو به نو شدن فهم مفسران از آیات قرآن هستیم.

هر چند پیدایش تفسیر در آغاز با کاوش در واژگان قرآن شکل گرفت، اما هر چه می گذشت، نگاه مسلمانان به قرآن به لحاظ کمی و کیفی گسترش می یافت و فهم مسلمانان با نقادی بیشتر انجام می گرفت.


یکی از آیاتی که در دوره های مختلف مورد توجه مسلمانان بوده و دگرگونی و حتی نزاع هایِ تفسیریِ فراوانی درباره آن انجام گرفته و با نگاه های متفاوت اجتماعی همراه بوده، تفسیر آیه 34 نساء مخصوصاً قسمت قوّامیت این آیه است.

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا

مردان، سرپرست زنانند، به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى‏کنند. پس، زنانِ درستکار، فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان‏] حفظ کرده، اسرار [شوهرانِ خود] را حفظ مى‏کنند. و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست‏] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه‏ ها از ایشان دورى کنید و [اگر تأثیر نکرد] آنان را بزنید پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش‏] مجویید، که خدا والاى بزرگ است.

در این آیة سه فراز مستقل دارد، به گونه ای با هم مرتبط هستند و ما در این مقاله به بررسی فراز اول این آیه می پردازیم:

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ

فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ

وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً

بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ، به معنای تصویر برتری عده ای از افراد جامعه بر افراد دیگر آمده و نه الزاماً زنان. و شاهد بر مسئله این است که نگفته است، بما فَضَّلَ اللَّهُ الرجال علی النسا، و نیز پاسخ قرآن به عده ای است که خواهان مساوات بودند

نکات فراز نخست آیه:

1- کلمه قَوَّامُونَ، از ماده قَوَمَ، و قیام گرفته شده و قواّم، در لغت به کسی گفته می‌ شود که به پا ایستاده و کارها را به خوبی و مصلحت انجام می دهد. [1]

قیّم، و قَیّام و قوّام، برای صیغه مبالغه و از باب تکثیر آمده، و به کسی گفته می شود که بسیار تدبیر می کند.

در مفردات راغب به دو شیوه معنا شده، یا قیام با تسخیر، یا قیام با اختیار.

منظور از قیام با تسخیر، احاطه، و بکارگیری است. اما قیام با اختیار، بهره گیری با پذیرش مسئولیت نگهداری و رعایت مصالح است. (المراعاة للشئ و الحفظ له) و نمونه های اختیاری قیام در قرآن فراوان است.

یکی از نمونه های آن همین آیه است و نمونه دیگر، قیام به لیل (زمر/9)، شب زنده داری، ذکر برخاسته و نشسته «قیامی و قعودی» (آل عمران/191) است. [2]

لذا گفته شده، به معنای، نظارت و پیگیری و مراقبت زیاد است. برخی به معنای اعمال قدرت گرفته اند. بعضی ‌ها گفته‌اند: مجموع اینها یعنی مدیریت – بعضی دیگر به معنای نگهبانی و مواظبت گرفته‌ اند و بعضی هم به معنای مجری و اجرا کننده قانون، مانند قوامون به قسط. (مائده/8)

2- نکته دیگر جمله: بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ، است که به معنای تصویر برتری عده ای از افراد جامعه بر افراد دیگر آمده و نه الزاماً زنان. و شاهد بر مسئله این است که نگفته است، بما فَضَّلَ اللَّهُ الرجال علی النسا، و نیز پاسخ قرآن به عده ای است که خواهان مساوات بودند.

از سوی دیگر، عده ای این آیه را دلیل بر فضلیت ذاتی مردان بر زنان گرفته اند. در حالی که این آیه، مسئله فضیلت برخی بر برخی دیگر را مطرح می کند، نه فضیلت مردان بر زنان.

آیه دلالت دارد که به دلایلی مردها در خانه حق اعمال مدیریت  دارند. زیرا هر گروه و جامعه و جمعیت و نهاد و کانونی باید مدیری داشته باشد که کارها را نظم دهد و هماهنگ کند و در صورت بروز اختلاف نظر تصمیم بگیرد.

خانواده از همین نهادهای اجتماعی است که اصل آن با صفا و صمیمیت و توافق کارها را اداره می‌کند. اما اگر در جایی اختلاف نظر و سلیقه پدید آمد، که نمی توان برای هر مسئله ای به دادگاه و محام مراجعه کرد. 


اگر خانواده، هماهنگ ‌کننده‌ای نداشته باشد، یا زن و مرد در ادارة امور آن برابر باشند، ناچار باید برای حل اختلاف خود در هر موقع به دیگری و یا دادگاه رجوع کنند و این برخلاف اصل سهولت، آرامش، تحفظ و رازداری است.

قرآن فصل خصومت کرده و برای تثبیت خانواده و رعایت مصلحت این نهاد، مسئولیت را به مرد داده است و این مسئولیت، امتیاز و حق فردی برای شوهر محسوب نمی ‌شود.

3- مفهوم واگذاری مدیریت به مردان به این معنا نیست که زنان از شرایط انجام مدیریت برخوردار نیستند، چون در قرآن با تعبیر‌«بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» آمده است، در میان زنان گاه، زنانی با توانایی های بیشتر از مردان یافت می‌شود، لذا با واژه بعض آمده است. [3]

قوامیت رجال، یعنی نوع رجال، نه همه مردان (یعنی همسر آن زن) و از این رو می تواند در مواردی برعکس باشد، و زنی برمردی قوامیت داشته باشد، به گونه ای که او اداره خانه را به عهده می گیرد، مرد بیمار است، کار نمی کند، معیشت به عهده زن یا طرفین است

نتیجه گیری از این فراز از آیه:

1- قوامون به معنای حق مدیریت است و این حق به دلیل برتری های نوعی افرادی بر افراد دیگر و از آن جمله توانایی های انجام کارهای سنگین در مردان و پذیرش معیشت خانواده است. و به معنای تدبیر و مدیریت  و پا خواستن و ایستادگی کردن و تلاش و کوشش داشتن مرد است، چون لازمة قیام اهتمام است.

2- قوامیت رجال، یعنی نوع رجال، نه همه مردان (یعنی همسر آن زن) و از این رو می تواند در مواردی برعکس باشد، و زنی برمردی قوامیت داشته باشد، به گونه ای که او اداره خانه را به عهده می گیرد، مرد بیمار است، کار نمی کند، معیشت به عهده زن یا طرفین است.

3- این آیه در پاسخ به خواسته‌ای از زنان نازل شده که می‌گفته‌اند: «لَقینا إستوینا مَعَ الرجال فِی المِیراثِ و شَرَکناهُم فِی الغَزوَة» [4] ما را با مردان همسان از مسئولیت و مدیریت و ارث بگیرید و ما هم بتوانیم در جنگ ها مانند مردان شرکت کنیم.

قرآن پاسخ می ‌دهد: مردان مسئولیت در کارهای سنگین و خانواده را دارند، و اگر در ارث دو برابر زنان ارث می برند، چون مهریه و مخارج زندگی به عهده آنان است؛ و لذا نمی ‌خواهد بگوید همه مردان برتری بر همه زنان داده شده، گویی می‌خواهد حکم اغلبیت را بیان کند. این برتری هم جنبه عقلی و علمی و مرتبه کمالات ندارد، بلکه به لحاظ ساختار بدنی و موقعیت اجتماعی است.

4- واژه «بِما أَنْفَقُوا» به صیغة ماضی آمده تا اشاره به یکی از علل قوامیت یعنی لزوم تأمین نفقه زن کند؛ چون از پیش چنین روشی بوده که مردها اداره زندگی و نفقه خانه و همسر را به عهده می‌گرفتند و لذا تعبیر «بِما أَنْفَقُواِ من اموالهم» با لفظ ماضی آمده و استفاده می‌شود که قوامیت و انفاق، ناظر به واقعیت اجتماعی و اغلبیت روشی جامعه و از باب حجت خطابی، یعنی ناظر به ذهنیت غالب بشر بیان شده است.

 

پی نوشت ها:

[1]- ابن عاشور، ج 5/38.

[2]. مفردات الفاظ القرآن، ص690، تحقیق داودی .

[3]- مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 2/315الی 316.

[4]. فی الدر المنثور 2: 153- همچنین: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 5/38.

فرآوری: زهرا اجلال

  • حسین سعادتی

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلَتْ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ (آل عمران ـ 53)

پروردگارا، به آنچه نازل کردى گرویدیم و فرستاده [ات‏] را پیروى کردیم پس ما را در زمره گواهان بنویس.

در این آیه جمله ‏هایى نقل شده که بیانگر نهایت اخلاص حواریون است، آنها پس از قبول دعوت مسیح و اعلام آمادگى براى همکارى و کمک به او، ایمان خویش را به پیشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند: "پروردگارا! ما به آنچه نازل کرده‏اى ایمان آوردیم و از فرستاده (تو حضرت مسیح) پیروى نمودیم، پس ما را در زمره گواهان بنویس" (رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلَتْ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ)

آنها نخست ایمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند، ولى چون ایمان به تنهایى کافى نبود، مسأله عمل به دستورهاى آسمانى و پیروى از مسیح علیه السلام را که گواه زنده ایمان راسخ آنها بود پیش آوردند، زیرا هنگامى که ایمان در روح و جان انسان رسوخ کند، حتماً در عمل او انعکاس مى‏ یابد، و بدون عمل ممکن است تنها یک ایمان پندارى باشد نه واقعى، و سپس از خدا تقاضا کردند نام آنها را در زمره شاهدان و گواهان که در این جهان، مقام رهبرى امت ها را دارند و در جهان دیگر مقام شفاعت و گواهى بر اعمال  را، ثبت نماید.

منظور از کلمه (الرَّسُولَ) حضرت عیسى علیه السّلام است. مفسرین درباره جمله (فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ) اقوالى دارند. بعضى فرموده‏اند منظور از شاهدین عموم آن افرادى هستند که به یکتائى خدا و آنچه فرو فرستاده است شهادت داده و می دهند

بحث لغوی و تشابه با آیات دیگر:

1ـ در عبارت «مَعَ الشَّاهِدِینَ» معناى حمایت است که در عبارت «مِنَ الشَّاهِدِینَ» نیست. نظیر تفاوت «آمَنُوا بِهِ» و «آمَنُوا مَعَهُ». چون در آیه‏ى قبل (52) حضرت عیسى به عنوان شاهد مطرح شد، پس با شاهدان بودن یعنى همراه و یاور انبیاء بودن.

2ـ شاید منظور از کلمه (بِما أَنْزَلْتَ) انجیل اصلى باشد. همان انجیلى که حاوى وظائف آن مردم و بشارت به وجود پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بود. چنانکه قرآن در سوره: صف آیه 6 از زبان حضرت عیسى می فرماید:

وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ: یعنى من بشارت دهنده‏ام به رسولى که بعد از من مى‏ آید و نام مبارک او احمد می باشد.

3ـ منظور از کلمه (الرَّسُولَ) حضرت عیسى علیه السّلام است. مفسرین درباره جمله (فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ) اقوالى دارند. بعضى فرموده‏اند منظور از شاهدین عموم آن افرادى هستند که به یکتائى خدا و آنچه فرو فرستاده است شهادت داده و می دهند.

 

پیام‏های آیه 53:

1ـ لازمه‏ى ایمان، اطاعت از پیامبر است. «آمَنَّا»، «وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ»

2ـ ایمان به تمام دستورات الهى لازم است. «بِما أَنْزَلْتَ»

3ـ از خداوند بخواهیم که ایمان ما را تثبیت کرده و ما را از حامیان انبیاء قرار دهد. «فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ»

 

وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (آل عمران ـ 54)

و [دشمنان‏] مکر ورزیدند، و خدا [در پاسخشان‏] مکر در میان آورد، و خداوند بهترین مکرانگیزان است.

پس از شرح ایمان حواریون در آیه قبل، در این آیه اشاره به نقشه ‏هاى شیطانى یهود کرده، مى‏ گوید: "آنها (یهود و سایر دشمنان مسیح براى نابودى او و آیینش) نقشه کشیدند و خداوند (براى حفظ او و آیینش) چاره‏ جویى کرد و خداوند بهترین چاره‏جویان است" (وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ).

بدیهى است نقشه‏ هاى خدا بر نقشه ‏هاى همه پیشى مى‏ گیرد، چرا که آنها معلوماتى اندک و محدود دارند و علم خداوند بى پایان است، آنها براى پیاده کردن طرح هاى خود قدرت ناچیزى دارند در حالى که قدرت او بى پایان است.

 

بحث لغوی آیه:

"مکر" در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى ‏فهمیم تفاوت بسیار دارد "در فارسى امروز مکر" به نقشه ‏هاى شیطانى و زیانبخش گفته مى ‏شود، در حالى که در لغت عرب هر نوع چاره ‏اندیشى را "مکر" مى‏گویند که گاهى خوب و گاهى زیان‏ آور است.

به عبارت دیگر مکر در اصل به معنى تدبیر است خواه در کار خوب باشد یا در کار بد.

در کتاب مفردات "راغب" مى‏خوانیم: المکر صرف الغیر عما یقصده:" مکر این است که کسى را از منظورش باز دارند" (اعم از اینکه منظورش خوب باشد یا بد).

امام رضا علیه السلام فرمود: مراد ازمکر خدا، کیفرِ مکر است وگرنه او اهل مکر نیست

 

منظور از" مکر الهى" چیست؟

گرچه آیه به یکى از سنّت ‏هاى الهى اشاره دارد، ولى با توجّه به آیات قبل که حضرت عیسى کفر بنى اسرائیل را احساس کرد و با توجّه به آیه بعد که خداوند عیسى علیه السلام را به آسمان بالا برد، استفاده مى ‏شود که مراد از مکر در اینجا، توطئه‏ى قتل حضرت عیسى است که گروهى در زمان آن حضرت براى خاموش کردن دعوت او نقشه ‏ها کشیده و تدبیرها نمودند، حتّى براى حبس و دستگیرى و معرّفى او جایزه تعیین و مقدّمات اعدام و به دار آویختن او را فراهم کردند. امّا خداوند نقشه‏ى آنها را نقش بر آب کرد و او را به بهترین شکل نجات داد.

امام رضا علیه السلام فرمود: مراد ازمکر خدا، کیفرِ مکر است وگرنه او اهل مکر نیست. (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 126)

 

تشابه با آیات دیگر:

در قرآن مجید گاهى "ماکر" با کلمه "خیر" ذکر شده مانند:" وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ" (خداوند بهترین چاره‏ جویان است) و گاهى "مکر" با کلمه "سیئ" آمده‏ است مانند: "وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" (نقشه و اندیشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد کرد) (سوره فاطر، آیه 43)

بنابراین همانطور که در بالا هم متذکر شدیم، منظور از آیه مورد بحث و آیات متعدد دیگرى که "مکر" را به خدا نسبت مى ‏دهد این است که دشمنان "مسیح" با طرح هاى شیطانى خود مى‏ خواستند جلو این دعوت الهى را بگیرند، اما خداوند براى حفظ جان پیامبر خود و پیشرفت آیینش تدبیر کرد و نقشه ‏هاى آنها نقش بر آب شد و همچنین در موارد دیگر.

منظور از آیه مورد بحث و آیات متعدد دیگرى که "مکر" را به خدا نسبت مى ‏دهد این است که دشمنان "مسیح" با طرح هاى شیطانى خود مى‏ خواستند جلو این دعوت الهى را بگیرند، اما خداوند براى حفظ جان پیامبر خود و پیشرفت آیینش تدبیر کرد و نقشه ‏هاى آنها نقش بر آب شد و همچنین در موارد دیگر

پیام‏ های آیه 54:

1ـ خداوند، پشتیبان اولیاى خویش است. «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ»

2ـ تدبیر و حرکت انسان، مقدّمه‏ى قهر یا لطف خداوند است. «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ»

3ـ کیفرهاى الهى، با جرم بشر تناسب و سنخیّت دارد. «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ»

4ـ اراده و تدبیر خدا، بالاتر از هر تلاش، حرکت و تدبیر است. «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ»

آمنه اسفندیاری

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث

  • حسین سعادتی

پوست، حساس ترین قسمت بدن

دانشمندان علوم تشریح بدن انسان، دریافته اند که سطوح اولیه پوست انسان از نظر احساس درد، حساس ترین نقاط بدن انسان هستند؛ زیرا سلول های عصبی فراوانی در این قسمت ها وجود دارد.

خداوند متعال در آیه 56 سوره مبارکه نساء، آنجا که درباره کافران و عذاب آن ها در روز قیامت سخن گفته، چنین می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا» «به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏اند، در آتشى [سوزان‏] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهاىِ دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حکیم است.»

این آیه به مناطق احساس درد و چشیدن عذاب، یعنی پوست ها اشاره کرده است. آری، اگر پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) در آن زمان، امّی و بی سواد بوده پس چه کسی این مطالب دقیق علمی را به ما آموخته است؟

 

اشک ها سرازیر می شوند

دانشمندان علوم تشریح، درباره چشم و اشک معتقدند مجرای اشک در نزدیکی چشم قرار دارد و همواره به ترشح اشک مشغول است و اشک ها را به چشم می ریزد تا چشم خشک نشود؛ اما اگر انسان به حالات احساسی معینی که نتیجه غم و اندوه شدید و یا خوشحالی فراوان باشد برسد، غده های اشکی موجود در انتهای مجرای اشک، بیش از حد معمول ترشح کرده و اشک از چشم سرازیر می شود. پس اشک ها در واقع آب های سرازیر شده افزون به مقدار لازم چشم اند که همواره ا مجاری اشک جاری اند.

شگفت انگیزتر از این داستان، آن است که قرآن در زمانی نازل شده است که سریع ترین وسیله نقلیه، اسب ها یا شترها و یا پرندگانی برای ارسال نامه بودند ولی درباره سرعت انتقال تخت بلقیس به گونه ای سخن می گوید که فراتر از تصور بشر آن روزگار است

قرآن کریم اشک ها را با سرازیر شدن آن ها توصیف می کند و در آیه 83 سوره مبارکه مائده چنین می فرماید: «وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ» «و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده، بشنوند، مى ‏بینى بر اثر آن حقیقتى که شناخته ‏اند، اشک از چشمهایشان سرازیر مى ‏شود. مى‏ گویند: پروردگارا، ما ایمان آورده‏ ایم پس ما را در زمره گواهان بنویس.»

آری تعبیر «تفیض من الدّمع» تعبیر دقیقی است که اتفاقی بیان نشده است، بلکه تعبیری است که کسی آن را به کار برده است که خالق بشر و اشک های اوست.

 

آنچه را شما نمی دانید نزدیک است

خداوند متعال در آیه 40 و 41 سوره یس، به وسایل نقلیه اشاره دارد که در زمان گذشته وجود نداشته اند ولی در آینده اختراع خواهند شد.

خداوند در این آیات چنین می فرماید: «

لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ

وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»

«نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

و نشانه‏اى [دیگر] براى آنان اینکه: ما نیاکانشان را در کشتىِ انباشته، سوار کردیم.»

همچنین در آیه 8 سوره نحل می فرماید: «وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» «و اسبان و استران و خران را [آفرید] تا بر آنها سوار شوید و [براى شما] تجمّلى [باشد]، و آنچه را نمى‏دانید مى ‏آفریند.»

آری قرآن در حقیقت تنها برای عصرهای گذشته و یا خاص عصر و دوره ما نیست بلکه برای مردم تمام دوره و عصرهاست، اما اهل علم با بررسی آن می فهمند که قرآن برای همه زمان ها و گذشته و حال و آینده مخاطب دارد.

سوالی مطرح می شود که چرا قرآن درباره حوادثی سخن می گوید که هزاران سال پیش اتفاق افتاده اند مانند انتقال تخت ملکه سباء یعنی «بلقیس» از یمن به فلسطین که با سرعت نور اتفاق افتاده است؟

قرآن کریم در آیاتی از سوره نمل، درباره کسی که توانست آن تخت بزرگ را با آن سرعت خارق العاده از یمن به فلسطین منتقل کند می گوید که او شخصی بود صاحب بخشی از علم کتاب. گویا قرآن می خواهد به ما بگوید که آن شخص نه پیامبر بود و نه از فرشتگان و نه از جنیّان، بلکه کار او نتیجه دانش درستی بود که از کتاب گرفته بود.

امّا آیات 38 تا 40 سوره نمل درباره انتقال تخت بلقیس از یمن به فلسطین چنین می فرماید: «قَالَ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ»

«[سپس‏] گفت: «اى سران [کشور] کدام یک از شما تخت او را- پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند- براى من مى ‏آورد؟

عفریتى از جنّ گفت: «من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزى براى تو مى‏آورم و بر این [کار] سخت توانا و مورد اعتمادم.»

قرآن می خواهد به ما بگوید که آن شخص نه پیامبر بود و نه از فرشتگان و نه از جنیّان، بلکه کار او نتیجه دانش درستی بود که از کتاب گرفته بود

کسى که نزد او دانشى از کتاب [الهى‏] بود، گفت: «من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنى برایت مى‏ آورم.» پس چون [سلیمان‏] آن [تخت‏] را نزد خود مستقر دید، گفت: «این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى‏ کنم. و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى‏گزارد، و هر کس ناسپاسى کند، بى‏گمان پروردگارم بى‏نیاز و کریم است.»

آیه 39، قدرت فوق العاده گروهی از جنیان  را در حرکت و جا به جایی اجسام به ما بازگو می کند. اما آن شخصی که علمی از کتاب نزدش بود در انجام این کار پیشرفته تر و تواناتر بود.

در کتب تفسیر آمده است که او «آصف ابن برخیا» وزیر حضرت سلیمان (علیه السلام) بود که توانست با سرعت نور، تخت با عظمت آن ملکه را از یمن به فلسطین بیاورد. اما شگفت انگیزتر از این داستان، آن است که قرآن در زمانی نازل شده است که سریع ترین وسیله نقلیه، اسب ها یا شترها و یا پرندگانی برای ارسال نامه بودند ولی درباره سرعت انتقال تخت بلقیس به گونه ای سخن می گوید که فراتر از تصور بشر آن روزگار است.

امروزه بشر توانسته است که تصاویر و عکس اشیاء را با سرعت نور جا به جا کند اما خود اجسام را نتوانسته و دانشمندان در پی اختراع وسیله ای هستند که بتواند با سرعت نور، اجسام را جا به جا کند؛ اگر انسان بتواند چنین وسیله ای بسازد، امکان مسافرت به فضا و آسمان نیز برایش فراهم می شود و آفاق جدیدی در آسمان ها برایش کشف خواهد شد.

قرآن کریم نیز در آیه 53 سوره فصلت مژده چنین زمانی را داده است «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» «به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها [ى گوناگون‏] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است. آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟»

فرآوری: زهرا اجلال

  • حسین سعادتی

زمینه ‌های بروز مثبت ‌اندیشی

1. ایمان

اگر انسان همواره خدا را ناظر بر افکار و اعمال خود بداند و آگاه باشد که به عنوان اشرف مخلوقات و جانشین خداوند بر روی زمین است، در می‌ یابد که شایستگی کسب نعمت‌ ها و موهبت‌ های فراوانی را دارد.

فضایل و کمالات اخلاقی زمانی از پشتوانه قابل اعتمادی برخوردار می‌ شود که تکیه بر ایمان به خدا و کلمه توحید داشته باشد و تنها ایمان به خداست که می‌ تواند در تار و پود وجود انسان نفوذ کند و تمامی وجود انسان را تحت تسلط خود گیرد.

خداوند در آیات قرآن وعده می‌ دهد که ایمان ‌آورندگان را یاری می‌ نماید: «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ»؛ «آگاه باشید که یارى خدا نزدیک است.» (بقره/214) و گاه به فرشتگان خود فرمان می ‌دهد که مۆمنان را یاری کنند: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِیَاوُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ»؛ «در حقیقت، کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنان فرود مى‏آیند [و مى‏گویند:] «هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید.*در زندگى دنیا و در آخرت دوستانتان ماییم، و هر چه دلهایتان بخواهد در [بهشت‏] براى شماست، و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت.» (فصلت/30 و 31)

نکته مهم دیگر این است که توکل به خدا موجب آرامش درونی فرد می‌گردد:

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ «همان کسانى که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به یاد خدا آرام مى‏گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد.» (رعد/28)

با آرامش درونی می‌ توان حوادث و رخدادها را به گونه‌ای مثبت تعبیر کرد. در حقیقت باید گفت ایمان دری به سوی موفقیت و کامیابی است.

انسانی که از ابتدا با الگوی رفتاری منفی رشد کرده، مسلّماً به راحتی نمی ‌تواند به تفکر مثبت دست یابد. برای مثبت‌ اندیشی نیاز است که باورهای فرد اصلاح شود. لازم است از تفکر «نمی ‌توانم»، «لیاقت ندارم» به سمت تفکر «من می ‌توانم»، « من ارزشش را دارم» برود. همچنین قرار گرفتن در امواج منفی دیگران و همنشینی با کسانی که بیش از اندازه زبان به شکوه می‌ گشایند فرد را به سوی منفی ‌بافی و بدبینی سوق می ‌دهد

2. فرهنگ اجتماعی و خانوادگی

یکی از زمینه ‌هایی که در سوق دادن تفکر انسان به سوی نگرش مثبت یا منفی نقش مهمی دارد، فرهنگ خانواده و اجتماع است.

حقیقت این است که از اوان کودکی، تربیت، اخلاق، رفتار و باورهای والدین، معلمان و اطرافیان در شکل‌ گیری شخصیت انسان نقش بسیار مهمی دارد. خداوند در آیات قرآن والدین را به تربیت صحیح فرزندان و مراقبت از آنان فرمان داده است:

«یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ ... »؛ «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى‏کند: ... ». (نساء/11)

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا ... »؛ «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ کنید ... » (تحریم/6)

«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»؛ «و بازداشتشان نمایید که آنها مسئولند.» (صافات/24)

القائاتی که به انسان می‌ شود، چه مثبت و چه منفی، همه در ذهن او اثر می‌ گذارد؛ جملاتی مانند تو در ریاضی ضعیف هستی، اگر تلاش کنی به هدفت می ‌رسی، خدا به درآمد تو برکت می ‌دهد و ... جملاتی هستند که در سالیان رشد، باورهای آدمی را می ‌سازند.

انسانی که از ابتدا با الگوی رفتاری منفی رشد کرده، مسلّماً به راحتی نمی ‌تواند به تفکر مثبت دست یابد. برای مثبت‌ اندیشی نیاز است که باورهای فرد اصلاح شود. لازم است از تفکر «نمی ‌توانم»، «لیاقت ندارم» به سمت تفکر «من می ‌توانم»، « من ارزشش را دارم» برود. همچنین قرار گرفتن در امواج منفی دیگران و همنشینی با کسانی که بیش از اندازه زبان به شکوه می‌ گشایند فرد را به سوی منفی ‌بافی و بدبینی سوق می ‌دهد.


3. تلاش

تلاش و کوشش از عوامل بسیار مۆثر در بروز مثبت ‌اندیشی است. خداوند انسان‌ های تلاشگر را دوست دارد و وعده می ‌دهد که به اندازه تلاششان به آن‌ ها جزا داده خواهد شد:

«لِتُجْزَى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى‏»؛ «تا هر کسى به [موجب‏] آنچه مى‏کوشد جزا یابد.» (طه/16)

همچنین قرآن از این تلاش انسان قدردانی می‌ نماید: «وَکَانَ سَعْیُکُم مَّشْکُورًا»؛ «و کوشش شما مقبول افتاده است.» (انسان/22)

در حقیقت مثبت‌ اندیشی زمانی مۆثر است که با عمل همراه باشد. چه بسا افرادی که اندیشه ‌های مثبت دارند، اما چون دست به عمل نمی‌ زنند، مثبت‌ اندیشی آن ‌ها ثمر نمی ‌دهد. اگر فرد ایمان داشته باشد که خداوند قادر، نیروهای عظیمی را در وجود او به ودیعه نهاده است، مسلّماً با جدیت و انرژی بیشتر برای کسب آن‌ ها تلاش می‌ کند.

تلاش و کوشش بی ‌تردید با دشواری ‌هایی نیز هموار است، اما خدا وعده می ‌دهد که بعد از این دشواری ‌ها آسانی در پیش است و از سوی دیگر هر کس را به اندازه توانایی اش تکلیف می ‌فرماید: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا»؛ «خدا هیچ کس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تکلیف نمى‏کند. خدا به زودى پس از دشوارى آسانى فراهم مى‏کند.» (طلاق/7)

4. اراده

تفکر مثبت در صورتی نتیجه می ‌دهد که انسان بخواهد با اراده باورهای غلط ذهنی، خود را تغییر داده و تحولات اساسی در مسیر زندگی ایجاد کند. خداوند در قرآن می‌فرماید:

« ... إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ ... »؛ « ... در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند ...» (رعد/11)

در حقیقت مثبت‌ اندیشی زمانی مۆثر است که با عمل همراه باشد. چه بسا افرادی که اندیشه ‌های مثبت دارند، اما چون دست به عمل نمی‌ زنند، مثبت‌ اندیشی آن ‌ها ثمر نمی ‌دهد. اگر فرد ایمان داشته باشد که خداوند قادر، نیروهای عظیمی را در وجود او به ودیعه نهاده است، مسلّماً با جدیت و انرژی بیشتر برای کسب آن‌ ها تلاش می‌ کند

این وعده الهی است که انسان با قدرت اراده، حتی قادر است سرنوشت قومی را تغییر دهد. پس خداوند از آدمی می ‌خواهد از مواهبی که او در وجودش به ودیعه نهاده است، به نحو احسن استفاده کند.

از سوی دیگر اراده قوی به دنبال ایمان قوی به وجود می ‌آید. انسان در سایه ایمان محکم می‌تواند ادراکات خود، جهان بیرون و درون را در جهت صحیح هدایت کند و به این وسیله تحول اساسی در زندگی خود و دیگران ایجاد کند.

در حقیقت تفاوت میان انسان مثبت ‌اندیش و منفی‌ نگر در نیروی اراده آن‌ هاست. باید دانست که این تصمیم ‌های انسان است که سرنوشت او را رقم می ‌زند.

آدمی باید به یاد داشته باشد، تصمیمی که به آن مقید و پایبند باشد، نیرویی است که زندگی او را دگرگون می‌ سازد. اراده پیروزی، اراده تغییر مسیر زندگی و مسلط بودن به آن، تنها هنگامی ایجاد می‌ شود که انسان تصمیم بگیرد و باور کند که هیچ مشکل و مانعی نمی ‌تواند او را بازدارد.

 

نتیجه

انسان برای خوب زندگی کردن نیازمند ابزاری است و یکی از مهم‌ترین این ابزار، داشتن تفکری مثبت به زندگی، آینده و حتی دیگران است.

مثبت ‌اندیشی امری ذاتی نیست بلکه هر کس با ایجاد زمینه‌ های آن در وجود خویش می ‌تواند به مراتب مختلفی از آن دست یابد.

ایمان، فرهنگ اجتماعی و خانوادگی، تلاش و اراده از مهم‌ترین زمینه ‌های ایجاد تفکر مثبت در انسان می‌ باشند.

فرآوری: زینب مجلسی راد

  • حسین سعادتی

قرآن کتاب آسمانی و نازل شده از طرف خداست و در عین حال به زبان عربی و به طبق قواعد دستوری آن نازل شده است. پس برای فهم قرآن و بیان مقاصد آن لازم است شرایطی را رعایت کنیم که این شرایط دو دسته اند:

الف) شرایط مربوط به شخص تفسیر کننده قرآن.

ب) شرایط مربوط به خود تفسیر، تا تفسیری کامل و صحیح و معتبر انجام شود.

هر چند می‌ توان، مفسر دارای شرایط را، یکی از ارکان تفسیر معتبر به حساب آورد چون تفسیر فرد غیرمتخصص از قرآن حتماً یک تفسیر کامل و معتبر نمی‌باشد (مگر اتفاقاً و با احتمال ضعیف، همان‌ طور که احتمال بدهیم یک انسان غیرمتخصص در علم فیزیک بتواند قانون نسبیت انیشتین را توضیح دهد و حتی آن را ابطال کند.)

پس معیارهای تفسیر معتبر عبارتند از:

1. برداشت درست و صحیح آن است که مفسر دارای شرایط، آن تفسیر را بیان کند؛ یعنی فرد متخصص در علم تفسیر می ‌تواند نظر دهد که مراد هر آیه از قرآن چیست.

2. پیروی از روش صحیح در تفسیر قرآن؛ یک مفسر باید با استفاده و بهره گیری از علوم و ابزارهایی که انسان را به برداشت درست از مفاهیم قرآن رهنمون می کند به تفسیر قرآن بپردازد؛ چون روش های تفسیری گاهی ناقص و گاهی کامل است و بعضی روش ها صحیح و موجب کشف مراد آیه است و بعضی روش ها نادرست و حتی موجب انحراف در تفسیر قرآن است؛ مانند تفسیر به رأی. پس یک تفسیر وقتی معتبر است که از کانال صحیح گذشته و با روش صحیح استخراج شده باشد و به دست ما برسد.

3. رعایت عناصر مطلوب در تفسیر؛ تفسیر مطلوب دارای این عناصر باشد:

الف. کشف و پرده ‌برداری از ابهام یک لفظ یا آیه

ب. تبیین و توضیح مقاصد کلام و گوینده آن

تفسیر قرآن باید براساس منابع صحیح تفسیر باشد؛ یعنی تفسیری معتبر است که بر اساس دلیل عقلی یا نقلی معتبر و یا آیات محکم خود قرآن بیان شود، والا اگر تفسیر بر اساس نظر شخصی و بدون مراجعه به منابع معتبر باشد، همان تفسیر به رأی است که بیانش گذشت

ج. همان گونه که می دانیم، تفسیر بیان است، پس قرائت قرآن، یا علم تجوید و صحیح خوانی قرآن و ترجمه کلمه به کلمه قرآن (تحت ‌اللفظی) و حتی تدبر و تفکر در آیات قرآن کریم (فهم قرآن)، تفسیر محسوب نمی ‌شود؛ زیرا هیچ ‌کدام بیان نیستند.

4. تفسیر قرآن نباید منافات با سنت قطعی (خبر متواتر یا خبر واحد همراه با قرینه) داشته باشد؛ زیرا پیامبر و ائمه (علیهم السلام) مبین قرآنهستند.

در مورد این شرط، صاحب قاموس القرآن بعد از آن که تفسیر را به معنای ایضاح و تبیین معنا کرده، می گوید: تفسیر قرآن نیز از این معنا است که مراد خدا را بیان و روشن می‌کند، و آن اگر مبتنی بر قرآن و سنت قطعی باشد؛ یعنی قرآن را با قرآن و حدیث مقطوع تفسیر کند درست و صحیح است. (قاموس قرآن، ج 5، ص 175)

5. تفسیر قرآن بدون پیش ‌داوری و پیش ‌فرض ‌های غیر ضروری؛ در تفسیر هر کلامی احتیاج به پیش ‌فرض‌ های ضروری است که غالباً کسی به آنها توجهی ندارد، مثل اینکه صاحب این سخن فرد عاقل بوده و از گفته خود هدفی داشته است و ظهور آن حجت است، مگر آن که قرینه‌ای بر خلاف آن آورده شود. اما بعضی پیش ‌فرض‌ ها هستند که ممکن است در معنا اثر بگذارد، در حالی که گوینده سخن با توجه به اصالة (فهم عرفی از الفاظ و ترکیب ‌های زبان رایج) سخن گوید، ولی ممکن است مفسر آن را بدون هیچ ‌گونه قرینه‌ای به یک معنا که موافق پیش‌ فرض های خاص او است تفسیر کند.

لذا در شرایط مفسر می گویند که مفسر باید افکار و عقاید شخصی و تمایلات خود را بر معنای کلام تحمیل نکند؛ زیرا این تفسیر به رأی است که شرعاً حرام است و در نظر عقلاً هم مذموم است.

بنابراین تفسیری معتبر است که با ظهور و نصوص کلام گوینده هماهنگ باشد، مگر آن که به وسیله یک قرینه قطعی یا روایت قطعی، معنای خلاف ظاهری را به گوینده نسبت دهند.

اگر یک مفسر اعتقادات مذهبی خاص خود و یا نظریه‌ای علمی که مورد پسند او است را بر آیه ‌ای تحمیل کند، و سعی در تطبیق آنها (بدون شاهد و موافقت ظاهر لفظ بماید) این تفسیر معتبر نخواهد بود.

6. تفسیر یک آیه نباید مخالف با آیات دیگر قرآن باشد؛ منظور از مخالف در این جا، مخالف به معنای متناقض و متضاد است، نه مخالف به معنای ناهماهنگ که با اصل مطلب قابل جمع عرفی است.

به عنوان مثال یک معنای خاص با یک معنای عام با هم مخالف هستند،‌ قابل جمع عرفی هستند؛ به این صورت که عام را با خاص تخصیص بزنیم. مانند همه انسان ها باید روزه بگیرند، مریض ‌ها نباید روزه بگیرند.

جمع این دو جمله ناسازگار و مخالف، به این است که بگوییم: همه انسان های غیر مریض باید روزه بگیرند.

در شرایط مفسر می گویند که مفسر باید افکار و عقاید شخصی و تمایلات خود را بر معنای کلام تحمیل نکند؛ زیرا این تفسیر به رأی است که شرعاً حرام است و در نظر عقلا هم مذموم است

7. تفسیر قرآن نباید مخالف حکم قطعی عقل باشد؛ چون پیامبران حجت ظاهری و عقل حجت باطنی است، پس اگر عقل انسان یک حکم قطعی داد که تمام عقلا آن را بپذیرند، شرع هم آن را می‌پذیرد و از همین رو است که می ‌گویند: "کلما حکم به العقل حکم به الشرع"؛ هر چه را عقل به آن حکم کند، دین هم آن حکم را می ‌کند. البته عکس این قاعده هم صحیح است؛ چون هر چه را شارع مقدس حکم می‌کند، عقل هم حکم می‌کند (البته در مورد این قاعده معانی دیگری هم شده است) لکن گاهی عقل انسان نمی ‌تواند آن مطلب را درک کند؛ چون عقل انسان در حال رشد و تحول است و ممکن است با پیشرفت علوم بشری آن را دریابد، و لذا بسیاری از دستورات بهداشتی اسلام و قرآن با گذشت زمان مورد قبول همه دانشمندان علم پزشکی قرار گرفت، با این که در محیط جاهلیت عرب که این احکام در آن عصر نازل شد، عقل انسان آن روزگار از درک آنها عاجز بود.

پس تفسیر قرآن نمی ‌تواند نتیجه‌ای بدهد که مخالف حکم قطعی عقل باشد؛ چون خداوند، حکیم و عاقل است و شخص عاقل حکم خلاف عقل نمی‌ دهد.

8. تفسیر قرآن باید بر اساس منابع صحیح تفسیر باشد؛ یعنی تفسیری معتبر است که بر اساس دلیل عقلی یا نقلی معتبر و یا آیات محکم خود قرآن بیان شود، والا اگر تفسیر بر اساس نظر شخصی و بدون مراجعه به منابع معتبر باشد، همان تفسیر به رأی است که بیانش گذشت.

فرآوری: آمنه اسفندیاری

  • حسین سعادتی

إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ (آل عمران ـ 59)

در واقع، مَثَلِ عیسى نزد خدا همچون مَثَلِ [خلقت‏] آدم است [که‏] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت: «باش» پس وجود یافت.

 

پیام ‏های آیه:

1ـ مخالفان را از همان راهى که پذیرفته‏اند، به حقّ دعوت کنیم. مسیحیان پذیرفته‏اند که آدم مخلوق خداست، با اینکه پدر و مادر نداشت. «مَثَلَ عِیسى‏»، «کَمَثَلِ آدَمَ»

2ـ استناد به تاریخ و تجربه‏ هاى گذشته و ارائه نمونه ‏هاى عینى بهترین راه دعوت است. «إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ»

3ـ قدرت خداوند در خلقت، محدود نیست. «کُنْ فَیَکُونُ»

«الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلاَ تَکُن مِّن الْمُمْتَرِینَ» (آل عمران ـ 60)

حق، همان است که از جانب پروردگار توست، پس از تردید کنندگان مباش.

 

پیام‏ های آیه:

1ـ بیان حق، رمز ربوبیّت و تربیت است. «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»

2ـ ثبات و حقّانیت، جز در راه خدا، کلام خدا و قانون خداوند، وجود ندارد. «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»

3ـ تعداد زیاد مخالفان، تلاش و فعّالیت آنان، و ثروت و تبلیغاتشان، نباید در حقّانیّت راه و عقاید ما تأثیر گذارد. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ».

مشکل و آسان نسبت به مخلوقات است که قدرت محدودى دارند و اما آن کس که قدرتش نامحدود است، تقسیم کارها به مشکل و آسان، براى او مفهومى ندارد براى او آفریدن یک برگ، یا آفرینش یک جنگل در هزاران کیلومتر یکسان است، و آفرینش یک ذره خاک با منظومه شمسى، مساوى است

شأن نزول آیات مورد بحث:

مقدار زیادى از آیات این سوره در پاسخ گفتگوهاى مسیحیان نجران، نازل شده است، چون آنها در یک هیأت شصت نفرى به اتّفاق چند نفر از روسا و بزرگان خود به عنوان نمایندگى براى گفتگو با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به مدینه وارد شده بودند.

از جمله مسائلى که در این گفتگو مطرح شد این بود که آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: ما را به چه چیز دعوت مى‏کنى؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به سوى خداوند یگانه، و اینکه از طرف او رسالت خلق را دارم و مسیح علیه السلام بنده‏اى از بندگان او است و حالات بشرى داشت و مانند دیگران غذا مى ‏خورد.

آن ها این سخن را نپذیرفتند و به ولادت عیسى  علیه السلام بدون پدر اشاره کرده و آن را دلیل بر الوهیت او خواندند، آیات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ داد و چون حاضر به قبول پاسخ نشدند، آنها را دعوت به مباهله کرد که شرح آن به زودى خواهد آمد.


نفى الوهیت مسیح‏

همانگونه که در شأن نزول آمد، این آیات ناظر به کسانى است که ولادت حضرت مسیح علیه السلام را بدون پدر، دلیل بر فرزندى او نسبت به خدا، و یا الوهیتش مى‏گرفتند، آیه نخست مى‏گوید: "مثل عیسى نزد خدا همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: موجود باش، او نیز بلافاصله موجود شد"! (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ)

و با این استدلال کوتاه و روشن، به ادعاى آنها پاسخ مى‏ گوید که اگر مسیح بدون پدر به دنیا آمد، جاى تعجب نیست، و دلیل بر فرزندى خدا یا عین خدا بودن نمى‏ باشد، زیرا موضوع آفرینش آدم از این هم شگفت ‏انگیزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنیا آمد، سپس به غافلان مى ‏فهماند: که هر کارى در برابر اراده حق، سهل و آسان است تنها کافى است بفرماید: "موجود باش، آن هم موجود مى ‏شود."

اصولاً مشکل و آسان نسبت به مخلوقات است که قدرت محدودى دارند و اما آن کس که قدرتش نامحدود است، تقسیم کارها به مشکل و آسان، براى او مفهومى ندارد براى او آفریدن یک برگ، یا آفرینش یک جنگل در هزاران کیلومتر یکسان است، و آفرینش یک ذره خاک با منظومه شمسى، مساوى است.

در دومین آیه براى تأکید آنچه در آیات قبل آمد، مى ‏فرماید: "اینها را (که درباره حضرت مسیح علیه السلام و چگونگى ولادت او و مقاماتش) بر تو مى ‏خوانیم حقى است از سوى پروردگارت، و چون حق است، هرگز از تردید کنندگان در آن مباش" (الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلاَ تَکُن مِّن الْمُمْتَرِینَ)

 

بحث لغوی:

1ـ در مورد جمله "الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ" مفسران دو احتمال داده‏اند: نخست اینکه جمله مرکب از مبتدا و خبر باشد (الحق "مبتدا"، من ربک "خبر") بنابراین معنى آن چنین مى ‏شود که "حق همواره از طرف پروردگار خواهد بود" زیرا حق به معنى واقعیت است، و واقعیت عین هستى است، و هستى ‏ها همه از وجود او مى‏ جوشد.

اگر بنا به عقیده نصارى پدر نداشتن باعث این شود که عیسى خدا باشد، پس حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر شایستگى بیشترى دارد که خدا باشد. در صورتى که احدى به خدا بودن حضرت آدم قائل نشده است

باطل، عدم و نیستى است و با ذات او بیگانه است. دیگر اینکه جمله مزبور خبر مبتداى محذوفى است که "ذلک الاخبار" بوده باشد، یعنى "این خبرهایى که به تو داده شد، همگى حقایقى است از طرف پروردگار" و هر دو معنى با آیه سازگار است.

2ـ کلمه‏ى «الْمُمْتَرِینَ» از «مریة» به معناى شک و تردید است.

3ـ تراب: خاک. نکره آمدن دلالت به خاک مخصوصى دارد.

 

تشابه با آیات دیگر قرآن:

1ـ عین آیه 60 در سوره‏ى بقره آیه 147 نیز آمده است. با این آیه روشن مى‏ شود که سخن حقّ و پایدار تنها از جانب خدایى است که خود حقّ و ثابت است، وگرنه از انسان ‏هایى که در طوفان هو سها و غرایز ثباتى ندارند، قانون و سخن پایدار را نمى ‏توان انتظار داشت.

2ـ کلمه مَثَلَ بفتح میم و ثاء در قرآن به معناى وصف آمده است چنانکه در سوره حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آیه 15 می فرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ. و در سوره فتح، آیه 29 می فرماید: ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ.

گرچه خدا می داند، اما شاید بتوان گفت: کلمه مَثَلَ هم که در آیه مورد بحث است به معناى وصف باشد. یعنى وصف خلقت حضرت عیسى نزد خدا از لحاظ اینکه بدون پدر آفریده شده است، نظیر وصف خلقت حضرت آدم می باشد که او نیز بدون پدر آفریده شده است.

اضافه بر اینکه آدم علیه السّلام مادر هم نداشته است. اگر بنا به عقیده نصارى پدر نداشتن باعث این شود که عیسى خدا باشد، پس حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر شایستگى بیشترى دارد که خدا باشد. در صورتى که احدى به خدا بودن حضرت آدم قائل نشده است.

آمنه اسفندیاری                

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث

  • حسین سعادتی

معنای متشابه و محکم و علت اختلاف نظر در تعداد آیات متشابه در قرآن

واژه «متشابه» در اصل به چیزی گفته می‌ شود که اجزای مختلف آن شبیه به هم باشند. از این ‌رو؛ به جمله‌ها و کلماتی که معنای آنها پیچیده است و احتمالات مختلفی درباره معنای آنها داده می‌ شود، متشابه می ‌گویند.

در مقابل «متشابه» واژه «مُحکم» قرار دارد. این کلمه در اصل به معنای ممنوع ساختن به‌کار می ‌رود؛ به همین دلیل به موجوداتی که پایدار هستند، محکم گفته می‌ شود.

به سخنان روشن و قاطعی که هرگونه احتمال خلاف را از خود دور می ‌کند، محکم می ‌گویند. (مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 432 – 433)

خداوند متعال می ‌فرماید: "او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد که قسمتی از آن، آیات "محکم" است که اساس این کتاب می ‌باشد و قسمتی از آن "متشابه" است; امّا آن ‌ها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند تا فتنه ‌انگیزی کنند و تفسیر برای آن می ‌طلبند; در حالی که تفسیر آن ‌ها را جز خدا و راسخان در علم نمی‌ داند...". (آل‌عمران، 7)

از این آیه، استفاده می‌ شود که آیات قرآن کریم دو دسته‌اند:

الف) محکمات; ب) متشابهات.

"محکمات" آیات‌ِ روشنی هستند که جای هیچ‌ گونه انکار و توجیه و سوء استفاده در آن نیست; امّا "متشابهات" به دلیل بالا بودن سطح مطلب یا گفتگو درباره عوالمی که از دسترس ما بیرون است; مانند علم غیب، جهان رستاخیز و صفات خداوند متعال و... که فهم معنای نهایی و اسرار و پی ‌بردن به کنه حقیقت آن ‌ها، به سرمایه خاص علمی نیاز دارد و خداوند متعال می‌ فرماید: فقط خداوند و راسخان در علم، اسرار این آیات را می‌ دانند و برای مردم تشریح می‌ کنند.

محکم عبارت است از: هر آیه‌ای که آگاهی به آن -با برهان خفی یا جلی- ممکن باشد; به خلاف متشابه; مثل علم به زمان قیامت و....

اما درباره این‌ که کدام از آیات قرآن متشابه هستند، نمی ‌توان آمار دقیقی ارائه کرد؛ چرا که در این موضوع، اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا نگاه افراد و تشخیص آنان نسبت به آیات مختلف است؛ برخی احتمال معانی مختلف را در آن ممکن می ‌دانند و برخی آن‌ را واضح و روشن دانسته و هر گونه احتمال معنای دیگر را رد می‌ کنند و نیز با توجه به سطح معرفت افراد، ممکن است آیات محکم و متشابه نسبت به آنان متفاوت باشد.

 

تعیین محکم و متشابه (آرا و نظریات)

به طور کلی در زمینه محکم و متشابه نظریات ذیل اظهار شده است: (مجمع‌البیان، ج1، ص699 و ج2، ص 700)

1. متشابهات عبارت از حروف مقطعه‌ای هستند که در اوایل بعضی از سور نازل شده‌اند و مابقی محکماتند.

2. محکمات حروف مقطعه‌اند و غیر آنها آیات متشابهند.

3. آیات مبین در قرآن محکم و آیات مجمل، متشابهات قرآنند.

4. آیات ناسخ، محکم و آیات منسوخ، متشابهند.

5. محکمات، آیاتی هستند که دلایلی روشن و واضح دارند. اما بازشناسی متشابهات نیاز به تأمل و تدبر دارد.

6. محکم عبارت است از: هر آیه‌ای که آگاهی به آن -با برهان خفی یا جلی- ممکن باشد; به خلاف متشابه; مثل علم به زمان قیامت و....

درباره این‌که کدام از آیات قرآن متشابه هستند، نمی‌توان آمار دقیقی ارائه کرد؛ چرا که در این موضوع، اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا نگاه افراد و تشخیص آنان نسبت به آیات مختلف است؛ برخی احتمال معانی مختلف را در آن ممکن می‌دانند و برخی آن‌را واضح و روشن دانسته و هر گونه احتمال معنای دیگر را رد می‌کنند و نیز با توجه به سطح معرفت افراد، ممکن است آیات محکم و متشابه نسبت به آنان متفاوت باشد

7. آیات الاحکام، محکمات قرآن و مابقی متشابهاتند.

8. آیات محکمات، تأویل واحدی دارند; در حالی که آیات متشابه، وجوه متعددی از تأویل در آنها محتمل است.

9. تقسیم آیات بر محکم و متشابه مختص به آیات قصص است; آیاتی که در آن اخبار پیامبران و امت‌ هایشان به صورت روشن، تبیین شده محکمات، و آن دسته از آیات که با تکرار در سور متعدد الفاظ و محتوای آن در مورد سرگذشت پیامبران مشتبه شده، متشابهاتند.

10. آیات متشابه، آیاتی هستند که نیاز به توضیح و بیان دارند; بر خلاف محکمات.

11. آیاتی که در قالب خبریه هستند، متشابهات و انشائات قرآن محکماتند.

12. آیات صفات (خواه صفات خداوند و خواه صفات انبیاء) آیات متشابه و بقیه محکماتند.

13. آیات قابل فهم و درک برای انسان، محکمات و آیاتی که عقل انسان قادر به فهم آنها نیست متشابهاتند.

14. آیاتی که ظاهر آنها مراد است، محکمات و آیاتی که خلاف ظاهر آنها مراد است، متشابهات قرآنند (مشهور مفسران متأخر همین قول را انتخاب کرده‌اند.)

15. محکم آیه‌ای است که در تأویل آن اتفاق نظر وجود داشته باشد; به خلاف متشابه.

بیان نظریات فوق صرفاً جهت اطلاع است. درباره نارسایی‌ های این انظار و آراء، علامه طباطبائی در المیزان به تفصیل سخن گفته است. به نظر می ‌رسد با توجه به تعریفی که از محکم و متشابه ارائه گردید، اشکالات وارد بر بعضی از نظریه ‌های ذکر شده روشن بوده و نیازی به طرح آن نباشد.

فرآوری: آمنه اسفندیاری

  • حسین سعادتی

شبهه تحریف قرآن، از دیر زمان مطرح بوده و پیوسته مورد انکار و رد علما و محققین بزرگ اسلام بوده است. منشأ این شبهه روایاتی است که در کتب حدیث اهل سنت و شیعه درج شده است و به ظاهر تحریف کلام اللّه را می رساند.

این روایات غالباً قابل تأویل می باشد، و در صورت عدم امکان تأویل، کنار گذاشته می شوند.

بررسی شبهه تحریف به دلیل ارتباط با حجیت ظواهر قرآن اهمیت دارد، از این رو لازم است این مسأله از ریشه مورد ارزیابی قرار گیرد.

ما در این نوشتار به دلیل اطاله کلام فقط به برخی دلائل عدم تحریف قرآن اشاره می کنیم.

 

دلائل عدم تحریف قرآن عبارتند از:

1- در مورد عدم تحریف قرآن از همه روشن تر، بعد از آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/ 9)؛ بى‏ تردید ما این قرآن را به تدریج نازل کرده‏ایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود.

قرآن برای مسلمانان همه چیز بوده؛ قانون اساسی، دستور العمل زندگی، برنامه حکومت، کتاب مقدس آسمانی، و رمز عبادت، روشن می شود که اصولاً کم و زیاد در آن امکان نداشته است.

قرآن کتابی بود که مسلمانان نخستین همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در میدان جنگ، به هنگام روبرو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانیت مکتب از آن استفاده می کردند.

حتی از تواریخ اسلامی استفاده می شود که تعلیم قرآن را مهر زنان قرار می دادند! و اصولاً تنها کتابی که در همه محافل مطرح بوده و هر کودکی را از آغاز عمر با آن آشنا می کردند و هر کس می خواست درسی از اسلام بخواند آن را به او تعلیم می دادند، همین قرآن مجید بود.

آیا با چنین وضعی کسی احتمال می دهد که دگرگونی در این کتاب آسمانی رخ دهد، و آیا با چنین وضعی هیچگونه احتمالی در مورد تحریف قرآن امکان پذیر است؟!

روایت ثقلین که با طرق معتبر و متعدد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده خود دلیل دیگری بر اصالت قرآن، و محفوظ بودن آن از هر گونه دگرگونی است، زیرا طبق این روایات پیامبر می فرماید: "من از میان شما می روم و دو چیز گرانمایه را برای شما به یادگار می گذارم: نخست قرآن، و دیگری اهلبیت من است که اگر دست از دامن این دو برندارید هرگز گمراه نخواهید شد."

2 ـ دلیل عقلی: شـیـواتـریـن دلـیل عقلی را در این زمینه را علامه طباطبایی عرضه داشته است: اما آن قرآنی را که زید بن ثابت در زمان عثمان گردآوری کرد، بدون شک حاوی جمیع قرآن است و در آن یک کلمه کم و یا یک کلمه زیاد نشده است و قول به تحریف قرآن از درجه اعتبار ساقط است. چون اخبار آحادی که در تحریف وارد شده است، حجیت آنها متوقف بر حجیت قول امام است، که آن را بـیان کرده است، و حجیت قول امام متوقف بر حجیت قول رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) است که امام را وصـی و خـلـیفه و معصوم معرفی فرموده است؛ و حجیت قول رسول اللّه متوقف بر حجیت قرآن است که رسول اللّه را معصوم و امام و نبی و ولی معرفی کرده است؛ و اگر قائل به کم بودن یا زیاد بـودن یـک حـرف در قرآن مجید بشویم، تمام قرآن از حجیت ساقط می شود و سقوط این حجت، حـجـیت اخبار تحریف را نیز ساقط می کند …

[به تعبیر دیگر] اخبار تحریف که قرآن را از حجیت سـقـوط مـی دهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها می شود، یعنی از ثبوتش عدمش لازم می آید و بنابراین عمل به آنها مستحیل [غیر ممکن] است. (مهر تابان، مجموعه مصاحبات آیت اللّه سید محمد حسین حسینی طهرانی با علامه سید محمد حسین طباطبایی، ص 206 ـ 207)


3- کاتبان وحی، یعنی کسانی که بعد از نزول آیات قرآن بر پیامبر آن را یادداشت می کردند که عدد آنها را از چهارده نفر تا چهل و سه نفر نوشته اند.

ابو عبدالله زنجانی در کتاب ذی قیمت خود تاریخ قرآن، این چنین می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسندگان متعددی داشت که وحی را یادداشت می کردند و آنها چهل و سه نفر بودند که از همه مشهورتر خلفای چهارگانه نخستین بودند، ولی بیش از همه زیدبن ثابت و امیر مۆمنان علی بن ابیطالب (علیهما السلام) ملازم پیامبر در این رابطه بودند. کتابی که این همه نویسنده داشته چگونه ممکن است دست تحریف کنندگان به سوی آن دراز شود؟!

اگر قرآن امام [مصحف عثمانی] که در دوران خلافت عثمان فراهم آمده، و هـمین است که در دست ماست، محرف بود، هر آینه بر علی (علیه السلام) واجب بود که [اعتراض کند] و تصحیح آن را در صدر برنامه حکومت خویش قرار دهد

4- دعوت همه پیشوایان اسلام به قرآن موجود

قابل توجه اینکه بررسی کلمات پیشوایان بزرگ اسلام نشان می دهد که از همان آغاز اسلام همه یک زبان مردم را به تلاوت و بررسی و عمل به همین قرآن موجود دعوت می کردند، و این خود نشان می دهد که این کتاب آسمانی به صورت یک مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستین اسلام بوده است. سخنان علی (علیه السلام) در نهج البلاغه گواه زنده این مدعا است.

در خطبه 133 می خوانیم: "کتاب خدا در میان شما است، سخنگوئی است که هرگز زبانش به کندی نمی گراید، و خانه ای است که هیچ گاه ستون هایش فرو نمی ریزد، و مایه عزت است آنچنان که یارانش هرگز مغلوب نمی شوند."

و در خطبه 198 می خوانیم: "سپس خداوند کتابی بر پیامبرش نازل کرد که نوری است خاموش نشدنی، و چراغ پر فروغی است که به تاریکی نمی گراید، طریقه ای است که رهروانش گمراه نمی شوند، و مایه جدائی حق از باطل است که برهانش خاموش نمی گردد." مانند این تعبیرات در سخنان علی (علیه السلام) و سایر پیشوایان دین فراوان است.

آیا اگر فرض کنیم دست تحریف به دامن این کتاب آسمانی دراز شده بود، امکان داشت اینگونه به سوی آن دعوت بشود؟ و به عنوان راه و روش و وسیله جدائی حق از باطل و نوری که هرگز خاموش نمی شود و چراغی که به خاموشی نمی گراید و ریسمان محکم خدا و سبب امین و مطمئن او معرفی گردد؟

اخبار تحریف که قرآن را از حجیت سـقـوط مـی دهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها می شود، یعنی از ثبوتش عدمش لازم می آید و بنابراین عمل به آنها مستحیل [غیر ممکن] است

5- اصولاً پس از قبول خاتمیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اینکه آئین اسلام آخرین آئین الهی است و رسالت قرآن تا پایان جهان برقرار خواهد بود، چگونه می توان باور کرد که خدا این یگانه سند اسلام و پیامبر خاتم را پاسداری نکند؟!

آیا تحریف قرآن با جاودانگی اسلام طی هزاران سال و تا پایان جهان مفهومی می تواند داشته باشد؟!

6- روایت ثقلین که با طرق معتبر و متعدد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده خود دلیل دیگری بر اصالت قرآن، و محفوظ بودن آن از هرگونه دگرگونی است، زیرا طبق این روایات پیامبر می فرماید: "من از میان شما می روم و دو چیز گرانمایه را برای شما به یادگار می گذارم: نخست قرآن، و دیگری اهلبیت من است که اگر دست از دامن این دو بر ندارید هرگز گمراه نخواهید شد."

آیا این تعبیر در مورد کتابی که دست تحریف به دامان آن دراز شده می تواند صحت داشته باشد؟


7ـ عدم اعتراض امام علی (علیه السلام)

بـه ایـن شـرح که اگر قرآن امام [مصحف عثمانی] که در دوران خلافت عثمان فراهم آمده، و هـمین است که در دست ماست، محرف بود، هر آینه بر علی (علیه السلام) واجب بود که [اعتراض کند] و تصحیح آن را در صدر برنامه حکومت خویش قرار دهد.

همچنانکه تغییراتی را که عثمان در سنت پیغمبر داده بود، و زیان آنها کمتر از تحریف قرآن بود، در وقت اولین اعلام برنامه حکومت خویش یادآوری کرد؛ چنانکه فرمود آنچه را که عثمان از بـیـت المال مسلمانان بخشیده است، پس خواهم گرفت، هر چند به مهریه زنان و خرید غلامان داده باشید. (قـانـون تـفـسیر، ص 95)

فرآوری: آمنه اسفندیاری

  • حسین سعادتی

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ (آل عمران ـ 70)

اى اهل کتاب چرا به آیات خدا کفر مى ‏ورزید با آنکه خود [به درستى آن] گواهى مى ‏دهید.

ظاهراً این آیه به بشارت ‏هایى نظر دارد که اهل کتاب در تورات و انجیل درباره حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله خوانده بودند، ولى به خاطر حفظ موقعیّت اجتماعى و منافع مادّى، همه‏ى آن نشانه‏ هاى الهى را نادیده گرفتند.

 

پیام ‏های آیه:

1ـ سوال از وجدان، بهترین راه دعوت است. «لِمَ تَکْفُرُونَ ...»

2ـ دانستن تنها کفایت نمى ‏کند، پذیرفتن نیز لازم است. «تَکْفُرُونَ»، «تَشْهَدُونَ»

 

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (آل عمران ـ 71)

اى اهل کتاب چرا حق را به باطل در مى ‏آمیزید و حقیقت را کتمان مى ‏کنید با اینکه خود مى ‏دانید.

 

پیام ‏های آیه:

1ـ تلبیس، مشتبه کردن و کتمان حق، دو اهرم نیرومند دشمن براى ایجاد انحراف‏ در بین مومنان است.

در دو آیه قبل فرمود: «یُضِلُّونَکُمْ ...» در این آیه مى‏ فرماید: «تَلْبِسُونَ»، «تَکْتُمُونَ»

2ـ کتمان حقّ، حرام و اظهار آن واجب است. «تَکْتُمُونَ الْحَقَّ ...»

در واقع یکى از کارهاى آنها این بود که حق را به باطل خلط کرده و همه را در لباس دین به خورد مردم مى‏ دادند چنان که فرموده: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره/ 79 یا آل عمران/ 78، و احکامى از خود جعل می کردند، مثلاً در تورات آمده: «پیامبرى را بر ایشان از میان برادران ایشان (فرزندان اسماعیل) مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر که سخنان مرا که او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد»

تفسیر اجمالی این دو آیه: چرا کتمان حق مى‏ کنید؟

در ادامه گفتگو درباره فعالیت هاى تخریبى اهل کتاب، در این دو آیه روى سخن را به آنان کرده و به خاطر کتمان حق و عدم تسلیم در برابر آن آنها را شدیداً مورد سرزنش قرار مى‏ دهد: نخست مى‏ فرماید: "اى اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر مى‏ شوید در حالى که (به صحت و صدق آن) گواهى مى‏ دهید" (یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ) (جمله "تشهدون" به معنى علم و آگاهى است- همانگونه که در مجمع البیان و غیر آن آمده است- این علم و آگاهى از ذکر اوصاف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در تورات و انجیل سرچشمه مى ‏گرفت، ولى بعضى گفته‏اند منظور از آن علم و آگاهى به کفایت معجزات براى اثبات نبوت پیامبر اسلام است و بعضى گفته‏اند منظور این است که شما در ظاهر انکار مى‏ کنید ولى در جلسات خصوصى شهادت به صدق دعوت پیامبر صلی الله و علیه وآله و حقانیت او مى‏ دهید.)

شما نشانه ‏هاى پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در تورات و انجیل خوانده‏اید و نسبت به‏ آن آگاهى دارید، چرا راه انکار را در پیش مى‏ گیرید؟

در آیه دوم بار دیگر آنها را مخاطب ساخته، مى‏گوید: "اى اهل کتاب! چرا حق را با باطل مى‏ آمیزید و مشتبه مى‏ کنید؟ (تا مردم را به گمراهى بکشانید و خودتان نیز گمراه شوید) و چرا حق را پنهان مى ‏دارید در حالى که مى ‏دانید؟" (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ)

در حقیقت در آیه قبل آنها را به انحراف از راه حق که با علم و آگاهى صورت مى‏ گرفته مواخذه مى‏ کند، و در آیه دوم به منحرف ساختن دیگران.

در واقع یکى از کارهاى آنها این بود که حق را به باطل خلط کرده و همه را در لباس دین به خورد مردم مى‏ دادند چنان که فرموده: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره/ 79 یا آل عمران/ 78، و احکامى از خود جعل می کردند، مثلاً در تورات آمده: «پیامبرى را بر ایشان از میان برادران ایشان (فرزندان اسماعیل) مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر که سخنان مرا که او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (سفر تثنیه: فصل 18 آیه 18)

اهل کتاب در تورات و انجیل درباره حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله خوانده بودند، ولى به خاطر حفظ موقعیّت اجتماعى و منافع مادّى، همه‏ى آن نشانه‏ هاى الهى را نادیده گرفتند

این گونه کلمات را که گواه روشن بر رسالت پیامبر اسلام است به معانى دیگر حمل مى ‏کردند یا مثلاً شواهدى را که در انجیل یوحنّا درباره رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله ذکر شده به «جبرئیل» تأویل مى ‏کردند (انجیل یوحنا باب چهاردهم بند 17- 26- 30 باب پانزدهم بند 26، باب شانزدهم آیه 7 و 13) اینها خود مصداق خلط حق به باطل و کتمان حق هستند، على هذا تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نتیجه «تلبسون» است و یا مراد از وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ شواهد و چیزهایى است که رأساً کتمان مى‏ کردند، اشکال کار در آن بود که این کارها را دانسته و از روى عمد انجام مى‏دادند. (وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

در حال حاضر نیز بسیارى از تحریف‏ گران، با نام اسلام‏ شناس، مستشرق، مورّخ و جهانگرد، در کتاب‏ ها و ثبت مکان‏ ها و زمان ‏هاى تاریخى تصرّف کردند و در دائرة المعارف ‏ها به عنوان محقّق چنان سیمایى از اسلام ترسیم کردند که خواننده به فکر ایمان و تأمّل در عقاید اسلامى نیفتد.

 

بحث لغوی:

1ـ تلبسون: لبس (به فتح- ل) به معنى خلط و مشتبه کردن است.

 امام صادق علیه السلام درباره‏ى «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» فرمودند: یعنى اهل کتاب به صفات ذکر شده براى پیامبر در تورات آگاهند، (ولى آن را کتمان مى‏ کنند) (تفسیر قمى، ج 1، ص 105)

3ـ مراد از «تشهدون» شهادت قلبى و دانستن است.

آمنه اسفندیاری                  

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث

  • حسین سعادتی

إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُوْفَکُونَ :

خدا شکافنده دانه و هسته است زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى‏آورد چنین ست‏خداى شما پس چگونه [از حق] منحرف مى‏شوید.» (انعام:95)

از نظر قرآن، موحد کسی است که معتقد باشد به این که ذات خداوند متعال یکتاست و شریکی در ذات برای او نیست، نه ترکیبی در ذاتش وجود دارد و نه خدای دیگری خرج از ذاتش هست(توحید ذاتی)؛ و نیز موحد باید معتقد باشد که صفات منتسب به خدای متعال چیزی غیر از ذات او نیست، نه این که اموری خارج از ذات باشند که به ذات ملحق می شوند(توحید صفاتی)؛ و هم چنین معتقد باشد که خدا در هر کاری مستقل و یگانه است و نیازی به کمک و یار و یاور ندارد و اگر کاری با وسیله ای انجام می گیرد، آن وسیله را هم خدا می آفریند و آن راسبب قرار می دهد(توحید افعالی)

اهل توحید، همچنان که باور به توحید در عبادت و توحید در ربوبیت و توحید در ذات و صفات دارد، به توحید فعلی نیز اعتقاد دارد و خداوند را منشا هر فعل وکاری می‌ داند. از این رو به حکم فقر ذاتی (فاطر، آیه 15) خود را در ذات و صفات و فعل، فقیر می ‌داند و امور خودش را به خدا واگذار و تفویض می‌کند. (غافر، آیه 44)

از نظر اهل توحید، هر انسانی همچون کودکی شیرخوار است که همواره در همه چیز به خدا نیازمند است و اگر دمی خداوند او را واگذارد نابود می ‌شود. اما ما در زندگی و سبکی که در پیش گرفته ‌ایم خود را نه شیرخوار و فقیر ذاتی بلکه در نهایت ادب و احترام برای خدا، خود را نوجوانی می ‌دانیم که نیازمند نصرت خدا هستیم تا در زندگی ما را یاری نماید.

البته بسیاری از انسان‌ ها این حد و اندازه را هم برای خدا قائل نیستند، بلکه خود را مردانی رشید می ‌دانند که هر از گاهی تنها در مشکلاتی سخت نیازمند خدایی هستند که با کمترین کمک خدا می ‌توانند خود به تنهایی از عهده آن مشکلات نیز برآیند. پس کمترین نیاز را به خدا احساس می‌ کنند.

انسان اول خیال می ‌کند که کاری از او ساخته است. لذا خداوند را تنها معین و ناصر خود می‌ داند. در این سطح از معرفت و اعتقاد، خدا تنها معین و معاون است،

اما وقتی انسان از نظر سطح معرفتی و اعتقادی بالاتر آمد، در آن‌ جا می ‌فهمد که خدا ناصر نیست بلکه ولی اوست.

اساس خود سازی توحید است. ریا و نفاق و دروغ و تکبر و طمع و حسد و... ریشه در ضعف توحید دارد. انسان موحد برای غیر خدا کاری را انجام نمی دهد و همه کارهایش را برای خدا انجام می دهد و "اخلاص" در زندگی او موج می زند

در جهان بینی اسلامی ربوبیت و مدیریت از آن خداوند است

در اندیشه توحیدی کدخدای عالم خداست. برخی چند کشور استکباری را به عنوان قدرت های جهانی و ابرقدرت می نامند در حالیکه در دیدگاه توحیدی ابر قدرت خداست و لاغیر و ابرقدرتی در عالم جز خدا نیست.

همه قدرت ها از اوست (لاقوه الا بالله) و اوست قادر مطلق ...اگر به فردی به خاطر پست و مقام و قدرت ظاهری اش احترام کنیم و در مقابلش کرنش کنیم، این رفتار شرک آلود است...

در اندیشه توحیدی موثّر حقیقی خداوند است و موثّری در عالم جز خدا نیست (لاموثر فی الوجود الاالله) و هیچ حول و قوه ای نیست مگر باذن الله و به وسیله خدا(لاحول ولاقوه الا بالله)


مهم ترین عامل آرامش ایمان است

برخی پول و پارتی و پررویی و...را حلال مشکلات می دانند در حالیکه در اندیشه توحیدی "حلال مشکلات خداست و لاغیر"...

در نگرش توحیدی رازقیت از آن خداست (لارازق الاالله) و روزی دهنده ای جز خدا نیست.

به قول حافظ "...برسر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود...اعتقاد به این نوع توحید باعث می شود که انسان در ورطه لقمه حرام نیفتد. اگر رشوه خواری و ربا خواری و چاپلوسی و کم فروشی و کم انصافی و غش در معامله و.. در جامعه وجود دارد.

اگر بعضی ها خمس و زکات خود را نمی پردازند، اگر عده ای به خاطر مشتری موقع اذان و نماز مغازه ی خود را نمی بندند. اگر برخی بازاری ها به خاطر جذب مشتری از زنان بزک کرده و ترانه حرام استفاده می کنند، اگر برخی خانواده ها به خاطر ترس از روزی به یک یا دو فرزند راضی می شوند و نسل را تهدید می کنند.(کنترل جمعیت قتل عام نوین شیعیان به دست خودشان است و طرحی است صهیونیستی!!)

اگر برخی به افراد پولدار و ثروتمند بیشتر احترام می گذارند، اگر برخی از مسئولین از تحریم اقتصادی دشمنان می ترسند، همه ی این ها ریشه در عدم ایمان به این نوع توحید است.

ما به خدا اعتقاد داریم ولی اعتماد نداریم. ما باید از تحریم های الهی بترسیم و از گناهان خود خوف داشته باشیم که رزق را کم می کند.

بر مبنای توحید، قانون و شریعت از آن خداست (لاحکم الا لله) و قانون باید مبتنی بر شریعت باشد.

بر اساس توحید، ولایت از آن خداست و ولایت پیامبر وائمه و ولایت فقیه در طول ولایت خداست و اطاعت از آنها اطاعت از خدا.

ولایت پدر و مادر بر فرزندان و ولایت شوهر بر زن هم در طول ولایت خدا و اطاعت از آنها واجب و در طول ولایت الله...اما متأسفانه برخی به ولایت آمریکا و اروپا تن داده اند!

در اندیشه توحیدی فقط و فقط باید خدا را از خود راضی کنیم و به فکر راضی کردن خالق باشیم نه مخلوق...

ما به خدا اعتقاد داریم ولی اعتماد نداریم. ما باید از تحریم های الهی بترسیم و از گناهان خود خوف داشته باشیم که رزق را کم می کند

اگر در مقابل دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب نرمش ذلیلانه نشان می دهیم، به خاطر دوری از توحید است و شرک در رضایت... زندگی ما باید خداپسند باشد نه مردم پسند... رفتار و گفتار و مدل لباس و ظاهر و باطن و عروسی و حجاب و... باید بر اساس رضایت الله باشد نه رضایت دیگران؛ که عزت و ذلت دست خداست نه دیگران... زندگی توحیدی بر مبنای رضایت خداست نه دیگران...

خدا باوری اساس خودباوری است و کسانی که می خواهند خودباوری را در جوانان تقویت کنند ابتدا بایستی خدا باوری را در آنها تقویت نمایند.

راز خودباوری کم نظیر بزرگانی چون امام راحل، در خدا باوری و توحید ناب ایشان بود.... مهمترین فلسفه توسل طی مراتب توحید است و بدون توسل به پیامبر و اهل بیت نمی توان مراتب توحید را طی کرد ...

اساس خود سازی توحید است. ریا و نفاق و دروغ و تکبر و طمع و حسد و... ریشه در ضعف توحید دارد. انسان موحد برای غیر خدا کاری را انجام نمی دهد و همه کارهایش را برای خدا انجام می دهد و "اخلاص" در زندگی او موج می زند.

انسان توحیدی خدا همواره صادق است چرا که درجهان بینی توحیدی همه کاره خداست و دیگران هیچ کاره اند...

محبوب حقیقی خداست (هو المحبوب) و نماز عشقبازی با خدا.

انسان موحد محبت غیر خدا را در دل راه نمی دهد و محبت به پیامبر و اهل بیت و مومنین را هم در طول محبت خدا می داند.

محبت هیچ چیز و هیچ کس را در عرض محبت خدا قرار نمی دهد... اساس اتحاد، ایمان است و راز توحید کلمه، کلمه توحید...

فرآوری: زهرا اجلال

  • حسین سعادتی